حكايت

انجمن حمايت از حيوانات و پناهگاه حيوانات شيراز

متوکل عباسی پادشاه خونخوار عرب ، تیری برای شکار

کبوتری انداخت و خوشبختانه تیر او خطا رفت وزیر او که

بزرگ مرد رحیمی بود به متوکل ناخواسته احسنت گفت

متوکل عصبانی گشت وخطاب به وزیرش گفت: آیا مرا

مسخره می کنی؟جزای این حرفت را خواهی دید

وزیرهم که ازگفته ی دل خود پشیمان بود در این لحظه

به پادشاه بی رحم عرض کرد:مقصود من این بود که تو

به کبوتر احسان کردی و خون او نریختی و بچه های او را

یتیم نکردی و خدا را از خود راضی و خرسند داشتی

متوکل از این حرف منفعل گردیده ومواضع وافکارخود

رانسبت به حیوانات تغییر داد ودیگرسراغ شکارو آزار

حیوانات نرفت



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در چهار شنبه 20 بهمن 1389برچسب:,ساعت19:23توسط مجتبي | |